اواز قو

ساخت وبلاگ
خوشگلای مامانی

این طور که دارم خاطرات سال ۷۵ رو میخونم...میبینم که چه سال سختی بوده...الان که دارم میخونم به شدت اعصابم رو تحت تاثیر قرار میده و کمی پرخاشگر میشم...

پارسال یه وبلاگی و برادرزادهام برام ساخت با عنوان اواز قو....بخاطر عشقم به این ترانه این اسمشو براش گذاشتم..از مهرپویا

شنیدم چو قوی زیبا بمیرد
فریبنده زادو فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند که موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در ان گوشه چندان غزل می سراید
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر انند کاین مرغ زیبا
کجا عاشقی کرد انجا بمیرد
شب مرگ از بیم انجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی از اغوش دریا بر اید
شبی هم در اغوش دریا بمیرد
تو در یای من بودی اغوش وا کن
که میخواهد این قوی تنها بمیرد

یه جمله ام برادر زادم نوشت که سلام من از امروز به جمع وبلاگ نویسان پیوستم

اما راستش هیچ وقت برای باردوم اون وبلاگ باز نشد...نتونستم روی حرفم بمونم وخاطراتم رو بنویسم...کمی جسارتم رواز دست دادم...

جشن مهرگان پارسال که همسرم این لب تابو برام خرید دوباره تصمیم گرفتم برم سراغ وبلاگه...همسرم گفت:این کاریو که میخوایی بکنی خوب روش فکر کن .ممکنه عواقبی برات داشته باشه...ممکنه چیزی باعث ناراحتی ات شه....برگشتن به گذشته برات تلخه...سعی کن از شرایط ازار دهنده دوری کنی...خلاصه قرار شد خوب فکر کنم...

این فکر کردن یک سال طول کشید و من الان دارم اینجا زندگیمو بروز میکنم...با این وبلاگ..

الان که یه روزایی همسرم میاد خونه کاملا متوجه قاطی پاتی بودنم میشه ...از اونجایی که سال هاست سنگ صبورمه بازم میشینه پای دردودلم و براش خونده های روزم و تعریف میکنم و پیشش غصه میخورم...همیشه بهترین کامنتا رو انلاین از همسرم میگیرم ...حرفاش اب روی اتیشه....اروم میشم...تا فردا که یه سری دیگه خاطره بد میخونم...از دست این دیوونه بازی های من....

.....

دزد مطالب...
ما را در سایت دزد مطالب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دزد dozd بازدید : 280 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت: 1:07