افسانه توشیشان

ساخت وبلاگ

روح لطیف بچه ها مثل سطح یه اب زلاله...وقتی روی این سطح زلال فوت میکنی اون حلقه های مدور و متحدالمرکز واسه همیشه تاثیر خودشونو میزارن.

سال های سال بود به فواصل زمانی نامرتب یه خوابی میدیدم.گاهی هفته ای یکبار،گاهی ماهی یک بار،گاهی شش ماه یکبار...خلاصه چند وقت یکبار این خواب به روز میشد.

خواب میدیدم:روی یه ساختمون خیلی بلند اما خیلی کم سطح گیر افتادم.ساختمونه انگار که در معرض باد قرار گرفته باشه از این سو به اون سو متمایل میشد.من بیچاره ام به تبعیت از ساختمون به همون طرف قل میخوردم و در معرض افتادن قرار میگرفتم.که باز با کج شدن ساختمون به طرف دیگه منم به همون طرف هول داده میشدم و تا میخواستم پرت شم پایین..دوباره ساختمون جهت عوض میکرد...خلاصه هربار استرس پرت شدن و تحمل میکردم وقلبم هری میریخت پایین...

توی همون حال یهو میدیدم بین زمین و اسمون با سرعت رو به جلو درحرکتم و یهو یه مانع مثل کابل های برق رودرروم قرار میگرفت و تا میخواستم برخورد کنم مسیرم عوض میشد...یا مانعی مثل ساختمونای بلند...

هرچی ام تلاش میکردم اوج بگیرم تا به مانعی برخورد نکنم بیفایده بود و ارتفاع کم میشد...

خلاصه انقدر استرس ناشی از افتادن و برخورد ازارم میداد که وقتی بیدار میشدم احساس خفگی و بدن درد و ضعف میکردم...گاهی نزدیکه از لب یه پله بیفتی یهو نفستو میکشی تو میگی وای نزدیک بود بیفتم...

سرتون ودرد نیارم...چیزی حدود بیست سال این پروسه ادامه داشت...

هزار بار سعی کردم بفهمم علت بروز چنین خوابی چیه؟چرا اخه من همچین خوابی میبینم...که بخوام انقدر اذیت شم...و جوابی نگرفتم...

...گذشت تا اینکه اسفند ماه سال ۱۳۸۸کارم رو تعطیل کردم و خونه نشین شدم...اردیبهشت۱۳۸۹خبرخوش بارداری خوشحالمون کرد وبنابر تشخیص پزشک متخصصم استراحت مطلق شدم و هشت ماه تموم رخت خواب و ترک نکردم...جز دوهفته یکباری که برای کنترل شرایطم پیش پزشک میرفتم...

ارتباطم کلا با بیرون قطع شدو تنها سرگرمیم ماه/واره بود که اونم بخاطر ضعف اعصابی که بهم دست داده بود و صدا ازارم میداد منتفی شد.

یه روز که هنوز میتونستم تماشا کنم یه کانالی کارتون افسانه توشیشان رو گذاشت....

من بخاطر اون قسمتی که مادر توشیشان به شکل یه اسب سفید ظاهر شد و یه رز نقره ای لای یالش بود عاشق این کارتون بودم.

خلاصه که داستان رسید به اونجا که توشیشان برای به دست اوردن انسانیت و مردانگی باید ازمونی رو رد میکرد...وارد یه مکان ذهنی شد و صخره هایی که خورد میشدن و حمله هیولا و سوار شدن توشیشان روی به گمانم یه چوب و احتمال افتادنش و....

....که یهو یه چیزی تو ذهنم جرقه زد....ای وای خوابم....این خواب منه....این ازمون دقیقا چیزی بود که برای من تو خواب اتفاق می افتاد...تازه بعد این همه سال ازار دیدن پی بردم ماجرا چیه؟

زمانی که این کارتون رو برای اولین بار دیدم خیلی بچه بودم...قهرمان کارتون هم واسه بچه ها خیلی عزیزه..باهاش غصه میخورن...خوشحال میشن...شکست میخورن... پیروز میشن...

ازمون توشیشان برای من کودک بسیار ناگوار و سنگین بود.ذهنم نتونسته بود اون همه ماجرا و رنج رو هضم کنه...ذهن کودک کارتون رو باور میکنه....نمیگه کارتونه...نمیگه همش نقاشی...بلکه کاملا براش واقعی...

درنتیجه زیادی این ماجرا و کم توان بودنم برای تحمل رنج قهرمان این رنج واسه همیشه تو ذهنم نقش بست و باهام موند.

تااینکه این بار کارتن و دوباره دربزرگ سالی  دیدم و ماجرا برام هضم شد که بابا این فقط یه کارتونه....

من الان حدودا دو سال و چند ماهه که دیگه اون خواب و ندیدم و اون همه سال خواب ازاری به پایان رسید.

+برای پست خواستم عکس خود کارتن و اپ کنم،اما بادیدن عکسا چندشم شد و منصرف شدم.

+پسرم چندبارپاندا کونگ فو کارودیده من وکشت انقدرفن کونگ فو به من زد.الان بچم ممنوع ال پانداس.

دزد مطالب...
ما را در سایت دزد مطالب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دزد dozd بازدید : 289 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت: 1:07