مسابقه کتاب نویسی جوانان

ساخت وبلاگ
۳ خرداد ۱۳۷۴

یکی از اشناهای خانم همسایه(مادر شوهر گرامی)  مسئول بر گذاری نمایشگاه کتاب بود.به همین طریق کتابچه هایی به دستم رسید با عنوان مسابقه کتاب نویسی جوانان.کتابچه های کوچکی که برگه های سفیدی داشت برای نوشتن مطلب.اون موقع سال اول دبیرستان بودم....چهارتااز کتابچه هارو بردم مدرسه وبه دوستام دادم تا شرکت کنن.یکیشو خودم با شعر و داستان کوتاه و مقاله پرکردمو پست کردم.

ازاونجایی که توی این دست مسابقه ها زیاد شرکت میکردم و هرگز از نتیجه مسابقه خبری نمیشد و پاسخ پیگیریت این بود که ما اطلاعی نداریم.این مسابقه رو کلا فراموش کردم.انگار این مسابقه ها فقط یه توفیق اجباری بود واسه بهتر شدن قلمت...

پنجشنبه ۱۸ابان۱۳۷۴

گذشت تا اینکه....یکی از برادرام هرروز روزنامه کیهان و میخرید....به روز  که طبق معمول برادرم روزنامه رو خریده بود و ورقای بزرگش توی اتاق ولو بود...

بی هدف داشتم روزنامه رو ورق میزدم که دیدم توی یه نیم صفهه تیتر زده اسامی برندگان مسابقه کتاب نویسی...پیش خودم با حسرت گفتم:چه جالب .خوش به حالشون.کاش منم فهمیده بودم شرکت میکردم.

اسامی بر اساس نام شهرستانها جدول بندی شده بود.گفتم بزار ببینم توی تهرانی ها یکی هم اسم من هست؟!!!برنده های تهرانی هفت نفر بودن.به اسم پنجم یا شیشم رسیدم که اخمام رفت تو هم....دوباره خوندم...هم اسم هم فامیل هم پسوند فامیل با من یکی بود.....فقط یه حرف کم بود...دوباره خوندم..یه ذره دقت کردم...جای اون حرفه فاصله بود....اون حرفه چاپ نشده بود...وای این من بودم...کدوم مسابقه.....وای خدا چقد خنگم ....مسابقه نمایشگاه کتاب...همون کتابچه ها...مثل فنر از جا پریدم...انقدر خوشحال شده بودم که انگار دنیا رو بهم داده بودن...

پریدم در خونه همسایه و روزنامه رو نشون خانم همسایه دادمو ازش تشکر کردم.

یکشنبه ۲۱ ابان۱۳۷۴

روز برگذاری جشن مسابقه و اهدا جوایز بود.روزنامه رو نشون مدیر مدرسه دادمو اجازه گرفتم زودتر برم خونه.با مامانم راهی سالن حجاب نبش پارک لاله شدیم.روزی بود واسه خودش تو پوست خودم نمیگنجیدم.فلمینگ قلم چی واسمون موزیک زد...از اون موزیکایی که هفت هشتا سازو میبندن به خودشونو همه رو با هم میزنن.یه اقایی ام اومد صدای  هلی کوپتر و هواپیما و توپ و تانک تقلید کرد...

بعدم احمد مسجد جامعی اومد واسم برنده هارو خوند و رفتیم روی سن و جایزه مونو گرفتیم.جایزه یه لوح تقدیر بود و چهل تا بن پونصد تومنی خرید کتاب.

چهارشنبه ۲۴ ابان۱۳۷۴

همراه مامانم رفتیم کتاب فروشی های انقلاب و من ۱۷ جلد کتاب خریدم...یکیشون کتاب دو جلدی برادران کارامازف نوشته فدور داستایوسکی....یکی دیگه کتاب ۱۰۰۶ صفهه ای اتاق مجازات نوشته جان گریشام..

چند تایی از این کتابا تو کتابخونه خواهرزادمه و مابقی چه عرض کنم...توی این سه روز خیلی کیف کردم..

 

دزد مطالب...
ما را در سایت دزد مطالب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دزد dozd بازدید : 272 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1391 ساعت: 1:07